Dienstag, 2. Oktober 2012

نامه به خواجه عبید زاکانی


تنظیم ونوشته: ملیحه رهبری
طنز: نامه به خواجه عبید زاکانی
مطلب:هفت قرن پیش و هفت قرن بعد

ای خواجه عبید، دراین روزگار که تاریخ هجرت به یک هزار وچهارصد وسی وسه قمری رسیدی، و هفت قرن واندی نیز فوت گشتی، از ملکوت چنین سروشی آمدی که خواجه عبید زاکانی را دل تنگِ وطن گشتی وازاحوالاتِ ملت پرسیدی وشوق دیدار وطن آمدی و چنین صلاح ومصلحت نمودی :« که اگرایام مغولان واستیلای جباران سپری گشته باشندی ، ما را عزم چنین باشندی که از عالم ملکوت به سوی عالم خاکی بازگشتندی و به شوق دیدار وطن دل زنده نمایندی وعمری دوباره را سر در دامن محبتش نهادندی.»
 ای خواجه بی انصافی مباشد اگر به عرض مبارک رساندمی که ملت را امروز احوالات همان بودندی که حضرتشان به تاریخ هفتصد وپنجاه هجری قمری وصف حال نموده کردند بودی. درروزگاری که خواجه زمانه را زبده دهور وخلاصه قرونش خواندی و چنین در "کتاب اخلاق الاشراف"  پند واندرزش کردند بودی:« تا توانید سخن حق مگویید تا بر دلها گران مشوید و مردم بی سبب از شما نرنجند. حاکمی عادل و قاضیی که رشوت نستاند وزاهدی که سخن به ریا نگوید وحاجیی که با دیانت باشد و درست صاحب دولت دراین روزگار مطلبید. از دیوثی عار مدارید تا روز بی غم وشب بی فکر توانید زیست. تخم حرام اندازید تا فرزندان شما مقربان(درگاه) سلطان باشند. ازتزویر قاضیان وشنقصه مغولان وعربده کنگان وحریفی آنان که روزگاری.... بودند وامروز دعوی زبردستی وپهلوانی وقتالی کنند وزبان شاعران ومکر زنان وچشم حاسدان وکینه خویشان ایمن باشید. سخن شیخان باور مکنید تا گمراه نشوید و به دوزخ نروید. راستی وانصاف ومسلمانی ازبازاریان مطلبید. حج مکنید تا حرص برمزاج شما غلبه نکند وبی ایمان وبی مروت نگردید. درراستی و وفاداری مبالغه نکنید تا به قولنج و دیگر امراض مبتلا نشوید. از همسایگی زاهدان دوری جویید تا به کام دل توانید زیست. دختر خطیب در نکاح نیارید تا ناگاه خرکره نزاید. طعام وشراب تنها مخورید که این شیوه کار قاضیان وجهودان باشد
اندرپاسخ آن خواجه لازم آید که عرض نمایم ، دراین روزگارنیز مانند همان روزگار، آش همان آش وکاسه همان کاسه می باشد، آنگونه که حضرتشات در کتاب اخلاق الاشراف پند واندرز داده بودی:
بهر(به هر) مذهب که باشی باش نیکوکار و بخشنده          که کفر و نیکخویی به ز اسلام و بداخلاقی
عجبا! که دراین روزگار وهفت قرن بعد نیز بزرگان همان ماجرا کردندی که "خواجه عبید"چنین شرح فرموده نمودی:
« درین روزگار که زبده دهور وخلاصه قرونست، مشاهده می رود که هرکس که بیشرمی پیشه گرفت وبی آبرویی مایه ساخت، پوست خلق کند، هرچه دلش خواست می گوید، سرهیچ آفریده( به جوزی) نمی خرد، خود را از مواقع ادنی به معارج اعلی می رساند[!]، برمخدومان و بزرگتران از خود بلکه برکسانی هم که او را...اند تنعم می کند(!) وخلایق به واسطه وقاحت ازاو می ترسند؛ وآن بیچاره محروم که به سمت "حیا"[اخلاق] موسومست پیوسته درپس درها باز مانده و در دهلیزخانه ها[ زندان ها] سر به زانوی حرمان نهاده چوب دربانان خورد وپس گردن خارد و به دیده حسرت دراصحاب وقاحت نگرد.
حکما در«مذهب منسوخ"[ منظوراخلاق ودین پیامبراست که هفت قرن پیش هم مبدل شده بود.] فرموده اند که "حیا" انحصارنفس باشد تا ازفعل قبیح که موجب مذمت باشد، احتراز نماید. اصحابنا(بزرگان روزگار خواجه) در"مذهب مختار"[مذهب واخلاق رایج مغولی] می فرمایند که این اخلاق به غایت مکروه ومخوفست. لاجرم مرد وار- پای همت برسر اخلاق واوضاع نهادند واز بهر معاش ومعاد خود این طریق که اکنون درمیان بزرگان واعیان متداولست..... پیش گرفتند. هربیچاره که به یکی ازاین اخلاق ردیه" [منظوراخلاق ومذهبی است که هفت قرن قبل پیامبرآورده بود] مبتلا گردد مدته العمر خایب وخاسر باشد، وبرهیچ مرادی ظفر نیابد، خود روشنست که صاحب حیا از همه نعمت ها محروم باشد واز اکتساب جاه واقتناء مال قاصر؛ حیا پیوسته میان او و مرادات او مانعی عظیم وحجابی غلیظ شده او همواره بربخت وطالع خود گریان باشد.»
   دریغا، جان شاعر! دانم که شما را ازشباهت زمانه هفت قرن پیش با هفت قرن بعد حیرتی بزرگ آمدی اما جمله حقایق بودی و آن وطن که از بهر یافتن راه نجاتش برای مردمان، کتاب "اخلاق الاشرافش" مرقوم کردند بودی، فریادا که امروز همان بودندی که دیروز( دویست وپنجاه وپنج هزار وهفتصد روز پیش) آن حضرتش وصف اخلاق و مذهبش اندر باب صدق- چنین کشف و بیان کردند بودی:« اما صدق- بزرگان روزگارِ ما می فرمایند که این خلق ارذل[ رذل ترین] خصایلست. چه ماده خصومت و زیانزدگی صدقست. هرکس نهج صدق ورزد پیش هیچکس عزتی نیابد. مرد باید که تا تواند پیش مخدومان و دوستان خوشآمد و دروغ وسخن به ریا گوید و«صدق الامیر» را کار فرماید. هرچه برمزاج مردم راست آید آن در لفظ آرد. مثلا اگر بزرگی نیم شب گوید که اینک نماز پیشین است درحال پیش جهد وگوید که راست فرمودی، امروز به غایت آفتاب گرم است. و درتأکید آن سوگند به مصحف وسه طلاق زن یاد کند. اگر درصحبت مخنثی پیرممسک زشت صورت باشد، چون درسخن آید او را پهلوان زمان و.. درست جهان ونوخاسته شیرین و یوسف مصری وحاتم طایی خطاب کند تا ازو زر ونعمت وخلعت و مرتبت یابد و دوستی آن کس در دل او متمکن شود. اگر کسی حاشا به خلاف این زید وخود را به صدق موسوم گرداند، قوم از او برنجند واگر قوتی داشته باشند درحال او را به کارضرب(کتک) فروگیرند... بزرگان از این جهت گفته اند:« دروغ مصلحت آمیز به از راست فتنه انگیز.» کدام دلیل ازاین روشنتر که اگرصادق القول صد گواهی راست کند ازو منت ندارند بلکه بجان برنجند و در تکذیب او تأویلات انگیزند واگر بی دیانتی گواهی به دروغ دهد صد نوع بدو رشوت دهند و به انواع رعایت کنند تا آن گواهی بدهد. چنانچه امروز در بلاد اسلام چندین هزار آدمی ازقضات و مشایخ وفقها وعدول واتباع ایشان را مایه معاش ازین وجه است. می گویند: دروغی که حالی دلت خوش کند\ به از راستی کت مشوش کند..»
ای خواجه بزرگوار که در زمانه خود بر احوال ملت غم فراوان خوردی و با شکر سخنت دل وجان ملت به شهد و شیرینی آکندی، ما را جملگی حیرت بسیار از صدق وعمق وعمر کلام آن شاعر دلسوز آمدی که پس از گذشت هفتصد و پنجاه سال چنان زنده بودی که جمهوری اسلامی وحکومت ولی فقیه ش عین حقیقت آن روزگاران و ایامش همانند سلطه مغولان بودندی و امروزهم مانند دیروز ( دویست وپنجاه وپنج هزار وهفتصد روز پیش) مایه معاش قضات و مشایخ و فقها وعدول و اتباع همان وجه بودندی که  خواجه گفتندی و چنان راه چاره را بسته دیدندی که  در رساله تعریفات و در تنبیه اهل زمانه چنین تدوین و ترجمان فرمودی که : القاضی- آنکه همه او را نفرین کنند. العدل- آنکه هرگز راست نگوید. السعید- آنکه هرگز روی قاضی نبیند. الندیم- خوشامد گو.الشیخ- ابلیس. الوکیل- آنکه حق باطل گرداند. الرشوه- کارساز بیچارگان. الخطیب- خر. الواعظ- آنکه بگوید و نکند. الروباه- مولانا شکلی که ملازم امرا و خوانین  باشد. الحاجی- آنکه ( سوگند) دروغ به کعبه خورد. البازاری- آنکه از خدا نترسد.
بزگوارا، خواجه عبید! روحت شاد در آن سرای بی غم که در این سرا و بعد از هفت قرن چنین زنده ای که در رساله "ریش نامه" حکایت ظریف نقل کردی: 
 آدم چون در بهشت بود ریش نداشت. ملایکه او را سجده کردند. چون ریش برآورد ملایکه هرگز ریش ندیده بودند. آغاز ریشخند[مسخره] کردند.
گر ریش را بدی به جهان فضیلتی            اهل بهشت را همه دادی خدای، ریش!
خطیبی را گفتند مسلمانی چیست؟ گفت من مردی خطیبم مرا با مسلمانی چه کار؟
طلحک را پرسیدند که دیوثی چه باشد؟ گفت این مسیله را از قاضیان باید پرسید.
خواجه، ای نور چشم وای چراغ دل ملت ، اگر از احوالات موش و گربه نیز پرسان باشی، امید است که خاطر خواجه پریشان نگردد اگر به عرض مبارک برسانم، گرچه آن گربه های ظالم و تیز چنگ و تیز دندان دیروز در مسند حاکمیت امروز نیستند و مٌرده اند اما انواع واقسام سم های شیمیایی  برای کشتن موش های مظلوم ساخته اند که بسی مؤثرتر از دندان ها و چنگال های گربه های دیروز عمل می کنند و اگرچه گربه های خونریز دیروز جای خود را به کفتارها و گرگ های خونخوارِ امروزی داده اند و خرگوش های تیز هوش و تیز دو- جای موش ها را گرفته اند اما باز قصه ظالم و مظلوم همان است که بود و نمی دانم که جاوید گشتن و جاوید ماندنِ قصه "موش وگربه" جای تبریک و تحسین دارد یا آنکه جای گریه کردن وحسرت خوردن به حال ما [ملت]!
عزت فراوان خواجه درآن "بالاها" که در این "پایین" برشاعران و سخنوران وجمله دلسوخته گان برحال ملت و وطن همان می گذرد که دیروز و هفتصد سال واندی پیش گذشت وهنوز هم غم فراوان می خورند، لاکن امید است وشاید هم تاریخ چنین باشد که این حاکمیت نیز چون آن حاکمیت ها بگذرد و ما نیز چون گذشتگان خود  آرزو کنیم:
« که این قرن های تلخ تر از زهر برملت و بردل سوخته گان بگذرند وهرگز تکرار نگردند!» سخن کوتاه! ای خواجه، شرح احوالات ملک وملت این بود که از"آنش" پرسش کردند بودی اما صلاح ومصحلت خویش- خود دانی، که گویند:« ازملکوت آزاده گان تا خاک وطن راهی نباشد!!!»
پایان!
به همراه صمیمانه ترین تبریکات به مناسبت پیروزی بزرگ مقاومت وخروج عادلانه اش از لیستی ناعادلانه! با تبریک بی پایان به تمامی رزمندگانی که این پیروزی وراهگشایی را با نبرد و تلاش خستگی ناپذیرشان درطی سالیان محقق کردند و با تبریک به خواهران و برادران و همچنین به  فرزندانم در اشرف و لیبرتی!
مهرماه. سال 1391 خورشیدی. برابر با ماه اکتبر. سال2012 میلادی
منبع: هفتاد سخن جلد سوم.
با پوزش پیشاپیش: از کمبودهای این نوشتارم!

Keine Kommentare: